دیواری که ساخته ام را خراب می کنم
دارم ديواري را كه ساخته اي خراب مي كنم و تو خوابيده اي
......دارم به اين ديوار فكر مي كنم. مسابقه خوبي است . بيا شرط ببنديم
....بيا شرط ببنديم سر بودن يا نبودن اين ديوار . تو داري هي تند و تند
خشت مي چيني و اين ديوار فاصله هي بلند تر مي شود . گاهي خسته مي شوي . مي
نشيني روي صندليت و لم مي دهي و كمي چرت مي زني . من از ديوار مي آيم
بالا . سرك مي كشم كه بيدار نباشي . بعد تند تند ، ولي آرام و بي صدا همه
را يكي يكي برمي دارم تا ديوار كوتاه شود . جاي بعضي هاش هم خاطره مي
گذارم كه نفهمي خيلي ديوار كوتاه شده . ديده امت كه وقتي مي خواهي روي
خاطره ها فاصله بچيني مكث مي كني ،به اين طرف و آن طرف نگاه مي كني . بعد
خيلي با احتياط خشت كج و كوله اي مي گذاري رويش . بعد اين خاطره ها هر
اتفاقي برايش بيفتد به نفع من مي شود . اگر كوچك شود خشت رويش لق مي زند و
دست نخورده مي افتد پايين . اگر بزرگ شود و جان بگيرد فشار مي آورد به
همه خشت هاي بالاييش و ديوار تو كج و كوله مي شود و باز هم اميد خرابيش
هست . ببين تو همه جوره بازنده اين شرطي . ولي بيا و شانست را امتحان كن .
ها ؟ ........
یکشنبه 16 مرداد 1390 - 12:35:16 AM