دورم....از آدم ها....برایشان وقت ندارم انگار...زیاد وقت دارمو انگار که ندارم.....!! یک چند تا اتفاق افتاده...که اگر قبلا میبود از کاه کوه میساختم......و الان فقط لبخند میزنمو میگویم که خوب تهش همه چیز در این زندگی ساده ok میشود.....!!!
یادتان هست؟؟گفته بودم که من آدم دوباره و دوباره شروع کردن ها هستم...که مدام دفتر مشق هایم را پاره میکردم و از اول مینوشتم همه شان را...!!که چه لذتی داشت از اول تمیز و مرتب نوشتن.....الان هم دارم از اول مینویسم...!!!!این روزها دارم به این فکر میکنم که چقدر خوب شد که یک سری آدم آمدند تو زندگی ام و به همم ریختند....خوب شد که حسابی گریه کردم برای زجرهایم....!!!که الان میدان زندگی ساده تر از این هم هست...!!!که میدانم بسیار بسیار میتوانم بخندم حتی بدون قلقلک!!!!یک وقتهایی می ایستم جلوی آینه ی و حسابی میخندم...!!!به خوشبختی هایم... به روزهای پر از خنده با تو...